عزت نفس و اعتماد به نفس در رابطه

به گفته ی ستیر، خانوده درمانگر معروف انسان گرا، “اگر در رابطه ای احساس عزت مندی کنیم، در آن خواهیم ماند حتی اگر گرسنه بمانیم”.

این جمله به خوبی معرف آن است که نیاز به عزت مندی تا چه حد در انسان قوی و اساسی است و رای تجربه ی آن چه راه های پر پیچ و خمی را طی می کند.

بسیاری از افراد خودشان را در روابط مسموم و ناسالم نگه می دارند چرا که احساس می کنند در آن رابطه ارزشمندند و یا آن را بر تنهایی ترجیح می دهند.

اما جالب است بدانید که عزت نفس و احساس ارزشمندی، مساله ای کاملا درونی است.
تا زمانی قادر نباشید تا از درون برای خودتان ارزش قایل شوید و به خودتان را محترم بدانید، در هیچ رابطه ای محترم شمرده نمی شوید.

ممکن است از طرف شریک عاطفی تان مورد بی مهری قرار گیرید، مدیرتان خوبی های تان را نبیند، علی رغم مهربانی های تان، دایما از مردم بدرفتاری و بی مهری دریافت کنید و احساس کند که زندگی با شما سر ناسازگاری دارد.

اما واقعیت آن است که برای زندگی فرقی نمی کند که مخاطبش کیست و تنها کسی که با شما سر ناسازگاری و عناد دارد، خودتان هستید!

ممکن است بگویید ” هر کاری از دستم بر میاد برای همه انجام می دم اما نمیدونم چرا بازم اینقدر تنها و بدبختم”.
پس مشکل کجاست؟

آیا مشکل از دیگران است یا مهربانی های افراطی، خود نوع از مشکل است که نیازمند بررسی است؟

اگر دست به گریبان مشکلاتی از این دست هستید و احساس می کنید زندگی، شما را به بن بست رسانده است، با ادامه ی مطلب همراه باشید.

نمونه ای واقعی

چندی پیش با خانمی آشنا شدم که بسیار متین و مهربان بود.
در اولین برخورد هنگام سوار شدن به اتوبوس، لبخندی به لب داشت وبه راحتی، جایش را به مسافری داد که چندان هم مسن و پا به سن گذاشته نبود.

وقت پیاده شدن از اتوبوس هم کرایه ی بغل دستی اش را حساب کرد و علی رغم اصرار او، حاضر نشد تا مبلغ را پس بگیرد.

وقت پیاده شدن از اتوبوس هم کرایه ی بغل دستی اش را حساب کرد و علی رغم اصرار او، حاضر نشد تا مبلغ را پس بگیرد.

تا بدین جای داستان، با خانمی بسیار متین، موقر و مبادی آداب هملام شده بودم که درخواست وقت مشاوره داشت.

اما وقتی در اولین جلسه ی مشاوره با او به گفت و گوپرداختم، معنای رفتارهایش تا حد زیادی برایم عوض شد.

حالا مخاطب من خانم تحصیل کرده و زیبایی بود که وقتی همسرم به بدترین وجه ممکن به او خیانت کرده بود، بدون هیچ گونه حرفی خانه را ترک کرده بود تا مبادا حرف هایش کسی را برنجاند.

او علی رغم زیبایی ظاهریش و توانمندی های زیادش، خودش را فردی معمولی می دید که چیز زیادی برای دوست داشته شدن ندارد و نمی داند چرا زندگی با او سر سازش ندارد!

او تمام تلاشش را می کرد تا کسی را نرنجاند، مهربان باشد، حقوق دیگران را رعایت کند، به آن ها کمک کند و انسانی شریف باشد. غافل از اینکه در تلاش برای شرافت و راستی، به یک نفر بسیار ظلم کرده بود و آن یک نفر کسی نبود جز “خودش”.