اختلال شخصیت وابسته یکی از انواع اختلالات شخصیتی است که در مقایسه با سایر این اختلالات، به درمان _به ویژه درمان های غیردارویی _به خوبی پاسخ می دهد.
اگر به عنوان یک فرد دارای اختلال شخصیت وابسته و یا فردی که احساس می کنید به دیگران می چسبد، آن ها را کلافه می کند و به همین خاطر دیگران تمایل زیادی به ادامه ی رابطه با او ندارند، این مطلب را می خوانید، می توانیم بگوییم تا حد زیادی جای تبریک دارد و از این طریق خواهید توانست زندگی و روابط تان را بهتر مدیریت کیند وبه فردی مستقل و جراتمند تبدیل شوید.
یادآوری یک نکته ی بسیار مهم
از آنجا که ممکن است شما مدت های طولانی از عمرتان را به این شیوه سپری کرده باشید، تصمیم گیری برای تغییر نباید به صورت شتاب زده انجام شود.
در حقیقت رسیدن به یک تغییر پایدار نیازمند صبوری و بردباری است تا بتوانید به مجموعه ای از مهارت ها مجهز شوید و از این طریق رفتارهای جدید و کارآمدی را بروزدهید.
آنچه در زیر ارایه می شود چند نمونه از مهم ترین مهارت هایی است که کارکردن در خصوص شان ضروری است.
مهارت اول: احساسات منفی را بیان کنید تا رها شوید
به سر بردن در وضعیت وابستگی تا حد زیادی منجر به نادیده گرفتن احساسات تان شده است.
ممکن است به عنوان یک فرد وابسته، برای راضی نگه داشتن دیگران هرکاری انجام دهید اما راضی نگه داشتن خودتان را فراموش کنید.
در این زمینه یکی از شخصیت های وابسته، بی توجهی به احساسات خودش را این طور توصیف می کرد:
“انگار همه ی دنیا برای مهم اند غیر از خودم. تا یکی میگه سرم درد میکنه یا حالم بده، اولین کسی که کمکش می کنه منم اما کافیه خودم چیزی م بشه. حاضر نیستم برای خودم هیچ قدمی بردارم چون فکر می کنم دیگران واقعا از خودم مهم ترند.”
حجم زیاد بی توجهی به خود و احساسات تان می توند منجر به انباشته شدن دنیایی از غم، خشم، نفرت و رنجش در درون تان شده باشد.
جالب است بدانید که آمار بالای بیماری های روان تنی در مبتلایان به اختلالت وابستگی نیز به همین دلیل است.
در حقیقت سرکوب احساست منفی، نوعی از خشم معطوف به خود را راه اندازی می کند که به صورت بیماری های روان تنی بروز می یابد.
چرا ابراز احساسات تا این حد سخت است؟
گفتن این جمله که “لازم است احساست را ابراز کنی تا از بدحالی رها شوی” می تواند احساس متضادی از غم و شادی در فرد وابسته ایجاد کند.
ممکن است بگویید “آرزو دارم روزی آنقدر توانمند شوم که احساساتم را بدون ترس ابراز کنم اما وقتی می بینم نمی تونم، واقعا احساس بدبختی می کنم” .
کاملا طبیعی است که زندگی کردن مداوم با این سبک، تغییر را برای تان دشوار کرده باشد اما دلیل آن چیست؟
آیا از طرد شدن، تایید نشدن و تنها ماندن واهمه دارید؟
آیا می ترسید با بیان رنجش ها و خشم ها، تنها بمانید؟
به عنوان یک درمانگر لازم است به شما بگویم که:
” با مخفی کردن احساسات منفی تان، در حقیقت خودتان را از فرصت بودن به عنوان یک انسان واقعی محروم کرده اید.
شما شبیه مجسمه ای شده اید که نماد مهربانی، وفاداری و خوبی است و نداشتن جرات و جسارت او را به موجودی غیردوست داشتنی تبدیل کرده است.
بنابراین هیچکس جز خودتان نمی تواند مجسمه ی مهربانی های تان را فروبریزد و به عنوان یک انسان واقعی وارد عمل شود.
می توانید از همین لحظه برای عمل کردن به عنوان یک انسان واقعی تصمیم بگیرید و اجازه دهید تا دیگران شما را با تمامی احساسات تان ببینند و بپذیرند. ”
شاید با خودتان بگویید “اگر طرد شدم چه؟ اگر تنها ماندم چه؟ و هزاران اگر دیگر”.
در پاسخ به نگرانی های تان باید بگویم” بهتر است افرادی را در کنارتان نگه دارید که شما را با تمامی آنچه هستید، می پذیرند و در غیر این صورت بهتر است خودتان آن ها را کنار بگذارید و افراد لایق تری را جایگزین کنید”.
سلام وقت بخیر من ۲۹ساله هستم و همسرم ۳۲سالشه همسرم را دوست دارم ولی با برخی از رفتار هاش مشکل دارم بسیار وابسته به خانواده است ما طبقه ی دوم منزل پدری همسرم زندگی میکنیم خیلی وابسته است و پدر و مادرش کنترل گرند جوری که ما هر جا که بخواهیم برویم زیر نظر آنهاست خیلی احترامشان را دارم ولی آنها به من احترام نمیگذارند بتازه گی متوجه شدم که بین خانواده شأن به خانواده ام بی احترامی میکنند ما تقریبا از لحاظ خانوادگی هم سطح هستیم بسیار برام این وضعیت در دناکه طوری که حتی گاهی بفکر خودکشی می… بیشتر بخوانید
با سلام خدمت شما دوست عزیز
لطفا اطلاعات بیشتری در اختیار ما قرار بدهید.
۱٫ چند مدت است ازدواج کرده اید؟
۲٫ روابط عاطفی و جنسی شما رضایت بخش می باشد؟
۳٫ دلیل همسرتان برای رفت آمد نکردن با خانواده شما چیست و آیا با دوستانشان نیز رفت آمد ندارند؟
۴٫ شما از کجا اطلاع دارید که در مورد خانواده شما صحبت می کنند؟
۵٫ قبلا نیز افکار خودکشی داشته اید؟
۶٫ با همسرتان در مورد این مشکلات صحبت کرده اید واکنش ایشان چگونه بوده است؟
۷٫ میزان تحصیلات و شغل هریک از شما چیست؟