تست روابط عاشقانه همسران با پاسخ و تحلیل
روابط میان همسران یک روند پویا و دائما در حال تغییر است؛ بنابراین، حتی بهترین روابط نیاز به مراقبت و پرستاری دارند، و بهتر است که آنها را در هر زمان و هر مکان ارزیابی کنید.
تست روانشناسی شخصیت شناسی روابط زن و شوهر
دکتر جان و دکتر جولی گوتمن، مدافع مشاوره مشاوره ازدواج در جهان، متوجه شده اند که یکی از اصلی ترین عوامل شادی زوج، کیفیت رابطه و سطح شناختی یکدیگر است.
از این رو، سوال مهم شما که باید از خودتان به عنوان یک شوهر بپرسید، چقدر درباره همسر و روحیه درونی او آگاهی دارید؟
آیا او را خیلی خوب میشناسید که حتی می توانید او را بهتر از خودتان درک کنید؟
یا هیچ شناختی وجود ندارد؟
و مانند دو غریبه، فقط با هم زندگی می کنید؟
پاسخ ۲۵ سوال زیر با “بله” یا “خیر” است.
برای انجام تست های بیشتر در این زمینه می توانید به سایت مشاورانه مراجعه نمایید.
دانلود مجموعه تست روانشناسی و شخصیت شناسی رایگان برای اندروید
منبع : قمرانی امیر, جعفرطباطبایی سمانه سادات. بررسی روابط عاشقانه زوجین ایرانی و رابطه آن با رضایت. پژوهش های مشاوره (تازه ها و پژوهش های مشاوره): بهار ۱۳۸۵ ، دوره ۵ ، شماره ۱۷
سلام وقت بخیر .من و همسرم با همرابطه خیلی خوبی داریم .از روزی که شوهرم اومد خواستگاریم پدرمگفت که نمیشه دور تر از شهر خودمون زندگی کنید .و منتنها دختر هستم و به مادرمهمخیلی وابسطم.الان شوهرم میگه باید بریم شهرستان واسه کار .لطفا راهنماییمکنید که من چیکار کنم .واقعانمیدونم.میدونم واسه مامانم خیلی سخته
سلام به شما سمیرا جان
ببین عزیزم در مسیر زندگی مشترک نمی توان قانون و مقرارتی گذاشت که هرگز تغییر نکند در این مسیر نیز در کنار احترام به مادر و پدر نیاز است که شما به شرایط زندگی مشترکتان نگاه کنید و بعد در این مسیر با مشورت با همسرتان تصمیم گیری داشته باشید.
در مورد ارتباط شما با خانوادیتان هم خب می توانید از تعامل به صورت تلفن و آنلاین و در زمان هایی که شرایطتش را دارید و حتی به صورت نسبی در مورد آن با همسرتان در زمان فعلی تصمیم گیری می کنید به دیدار آنها بروید یا آنها به دیدار شما بیایند.
در هرصورت هم شما و هم مادرتان نیاز است بتوانید بدون وابستگی افراطی که جلوی رشد یکدیگر را می گیرد به مسیر ارتباطیتان ادامه بدهید.
سلام آقای دکتر
راستش شوهر من خیلی به خانوادش میرسه هم از لحاظ مالی و هم معنوی ،اقای دکتر خانواده شوهرم در تهران زندگی میکنند و تا قبل ازدواج پول رهن و اجاره رو شوهرم میداد بعد ازدواج بهم میگه پول اجاره رو من نمیده پدرم میده نمیدونم راست میگه یا دروغ . شوهر خودش خونه خریده بود و چک داده بود پول اون چک رو برداشت و دادن به پول پیش خونه مادر شوهرم بعد ازم مخفی کرد و چک خودش برگشت خورد منم گفتم وقتی خودت دست و بالت خالیه چرا دادی گفت پدرم ازم خواست و گفت تا موقع رسید چک پول رو برات میدم ولی نداد ، مادرشوهرم از خونه خریدن ما راضی نبود و هی به پسر میگفت نخر در عوض منم اصرار کردم بخر و شوهرم خرید بعدش به شیوه م گفته پسرم دیدی خریدی اینا همش به خاطر دعای خیر منه
شوهرم هرکاری میکنه واسه اونا چه از لحاظ مالی چه معنوی و وقتی من اعتراض میکنم میگه همین که دعای خیر مادرم پشتمه واسم کافیه به خاطر دعای مادرم من خونه رو خریدم کارام راست رو ریس شد میگم خب خودت تلاش کردی تا رسیدی به اینجا میگه نه من همه کار واسه پدر و مادرم میکنم تا دعاشون پشت سر باشه
البته اینو بگم ها مادرو پدر شوهرم فقط میگه پسرم امروز بهم پول بده یا فلان چیز بخر بیار ،بدون اینکه پول وسایل رو بدند و من از این بابت خیلی ناراحت میشم چون میخوام هرچه تلاش میکنیم واسه آینده خودمون باشه نه خرج پدر و مادر شوهرم
شما بگید من چگونه با شوهرم برخورد کنم تا دیگه کمک مالی تا این حد نکنه ؟
سلام به شما دوست عزیز
ببین عزیزم در مورد این مسائل بهتر است که قبل از ازدواج با ایشان بیشتر صحبت می کردید چون اگر ایشان وابستگی افراطی به خانواده داشته باشند و نتوانند بین کمک و همراهی با خانواده و زندگی مشترک خود مدیریت ایجاد کنند این چیزی نیست که شما با امید تغییر دادن آن وارد زندگی مشترک شده باشید .
در هرصورت در زمان فعلی هردوی شما هدف های مشترکی دارید و اگر قرار است که شما نیز با ایشان صحبت کنید بهتر است به گونه ای نباشد که ایشان حس کنند باید بین زندگی مشترک و خانواده یکی را انتخاب کنند و یا اینکه شما می خواهید خانواده او را دور کنید و…
بهتر است در احترام به ایشان بیان کنید که مراقبت از خانواده و پدر و مادرش را درک می کنید و برایتان قابل احترام است اما در آن بیان کنید که خب زمانی که متوجه می شوید کمک های افراطی وجود دارد که بر روند زندگیتان آسیب وارد می کند مل همین پاسخ نشدن چک ها چه احساساتی دارید . در این حالت می تواند امیدوار بود که در مسیر تعامل باهم بتوانید شرایط بهتری را تجربه کنید اما در این مسیر اینکه یک زوج درمانگر در کنار شماها باشد می تواند کمک زیادی به هردوی شما کند تا در مسیر تعامل باهم حتی در صورت تصمیم به کمک به هر فردی تصمیم گیری کنید.
اینکه بعد شخصیتی و باورها همسرتان چگونه است و حتی اینکه آیا احساس گناهی را تجربه می کنند یا نه برایمان در کنار بعد رفتاری و شخصیتی هردوی شما و مسیرهای تعاملی و هدف گذاری های مشترک اهمیت زیادی دارد در این حالت با بررسی این موراد می توانیم کمک کنیم تا بتوانید در کنار هم شرایط بهتری را تجربه کنید .
بهتر است با همسرتان برای مراجعه به زوج درمانگر صحبت کنید .
درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵
سلام خسته نباشین.
من و همسرم چن ماهی میشه عقد کردیم، جز یه سری موارد جزئی با هم رابطه خوبی و گرمی داریم ولی نمیتونم با خانواده اش علی الخصوص مادرش ارتباط برقرار کنم. روز خواستگاری خودشو زد زمین و آسمون که دخترم ۱۴ تا سکه مهرش بوده و ما اصلا بیشتر نداریم، بعد یه روز تو مدارکش دیدم دخترش ۱۰۰ تا سکه مهرشه. در حالی که مهریه من ۷۰ تا شد. خیلی از این موضوع ناراحت شدم، البته برای همسرم بی اهمیت بود این موضوع. ولی من دیگه نتونستم به جون بپذیرمش. نه مادرشوهرم رو نه خواهرشوهرم رو. هر سلام و علیکی میکنم از رو ظاهره. حس میکنم مادرشوهرم الان فکر میکنه خیلی زرنگی کرده تونسته من و خانواده ام رو گول بزنه و… البته این موضوع رو به روشون نیاوردم ولی خبلی دوست دارم خودمو خالی کنم. دوست دارم بفهمه که ساختن پایه های یه زندگی روی دروغ هیچ وقت به نتیجه نمیرسه. به من و شوهرم قول خونه داده، هنوز که هنوزه هیچی. من توی خانواده ای زندگی میکنم که صداقت و خوش قولی اصل اول این خونه است. شوهرمم تا الان ازش دروغی ندبدم ولی خانواده اش همه از دم دروغگو و غیبتگو ان. یه مدت رفت و آمدم رو خیلی محدود کردم، ولی اونجوری خیلی از همسرم دور میشدم چون ایشون خونه ی ما خیلی معذبه. ( چون پدرش فوت شده وقتی بچه بود و زود خواهرش ازدواج کرده هیچ وقت جمع خانوادگی نداشته) نمیدونه باید چجور رفتار کنه، سر سفره همش باید بهش تذکر بدم که گوشی دستت نگیر. یا وقتی مادر و پدرم باهات صحبت میکنن جای اینکه سرتو تو گوشی کنی نگاهشون کن…فکر کنین تما فامیل خونه مائن، به بهونه یه کار دو ساعته میره و کل فامیل رو ۷ ساعت منتظر میذاره. یا مثلا ساعت ۹ شب پسر عمه اش زنگ میزنه بهش میگه باشه میام پیشت. اینجور رفتار ها تو خونه ی ما بی احترامی به جمعه. رفتار زشتش رو میپذیره و همش میشگه من تا الان خانواده نداشتم که بدونم باید چجوری باشه. خونه مادر شوهرمم که میرم همش دوست داره با من تنها باشه و نهایت میاد غذا میخوره یا مثلاب خواد یه سریالی ببینیه. توی خونه چای دور همی معنا نداره. همچین جایی برای من به شدت حوصله سر بره. مجبورم سرم رو با کتاب گرم کنم. همه میگن مادرشوهرم یه آدم بی احساس خنثی است اصلا انگاری روح نداره. دلم برای تنهاییش میسوزه ها ولی هیچ جوره نمیتونم اینکه فکر میکنه خیلی زرنگه و الان زندگی پسرش رو با دروغ بیمه کرده رو بپزیرم.
سلام به شما ساناز جان
ببین عزیزم قابل درک است که روبرو شدن با این شرایط برای شما با عصبانیت و ناراحتی زیادی همراه شده است اما در هرصورت شما می توانستید پیشنهاد آنها را قبول نکنید و در این مورد نظر خودتان را بیان می کردید و خب آنها می توانستند در این مورد تصمیم گیری کنند هرچند این به این معنا نیست که رفتار مادرهمسرتان اشتباه نبوده است که حتما بوده اما خب منظور به این است که شما سعی کنید بر اساس شرایط تصمیم گیری کنید چون مشخص نیست در ذهن دیگران چه چیزی تجربه می شود.
در زمان فعلی نیز خب بهتر است از خودتان سوال کنید این مهریه را قبول کردید چون فکر می کردید با شناختی که از همسرتان دارید و معیارهایی که برای ازدواج داشته اید ایشان همخوانی زیادی داشته اند و خب شما هم توانسته اید با میزانی انعطاف پذیری در این مسیر همراه شوید ؟ یا اینکه بخاطر مادر همسرتان و خواهرشان این مهریه را قبول کرده اید ؟ در هرصورت آنچه در ذهن شما تجربه می شود اهمیت زیادی دارد.
در کنار موارد بالا خب شما می توانید در احترام در مورد ناراحتی خودتان با همسرتان صحبت کنید البته دقت کنید که ایشان مسئولیتی در قبال رفتارهای خانوادیشان ندارند پس بهتر است از درگیر کردن ایشان خوداری کنید در مورد مادر همسرتان نیز می توانید در زمان مناسبی اگر فکر می کنید نیاز است به ایشان بیان کنید که از موضوع مهریه اطلاع دارید و از ایشان به دلیل این صحبت ها ناراحت شده اید و به صحبت های ایشان نیز گوش بدهید .
در مورد بعد فرهنگی و خانوادگی خب در این مسیر اینکه همسر شما تا به حال شرایط خانوادگی و فرهنگی متفاوتی داشته اند یک موضوع می باشد اما موضوع دوم اینکه است که شما می توانید ایشان را همین گونه که هستند بپذیرید چون اگر دائم بخواهید به ایشان بکن و نکن کنید و یا بخاطر رفتارهای ایشان توضیح بدهید و یا نگران باشید و… خب این هم برای خود شما و هم همسرتان می تواند با فشار روحی زیادی همراه باشد.
بهتر است در احترام و بدون توهین در مورد توقعات و مسائل ارتباطی با خانواده ها باهم صحبت کنید و در این مسیر یک دوره زوج درمانی و مشاوره پیش از ازدواج را نیز تجربه کنی اگر نتوانید این مسائل را در همین دوران عقد حل کنی خب وارد شدن به زندگی مشترک کمکی به رفع این موراد نمی کند.
سلام وقتتون بخیر.من سی ویک سالمه و ۱۱سال هست که ازدواج کردم.بعد از عروسی متوجه شدم همسرم دوران عقد با دوتا دختر در ارتباط بوده و تمام اتفاقات بینمون رو برای اونا تعریف میکرده.بعد از عروسی من به اون دختر ها پیام دادم و ارتباط قطع شد.به روی همسرم نیاوردم اما بسیار ناراحت شدم.همسرم در ارتباط با خانوم ها خیلی راحت هست و گاها توی چت ها و صحبت هاش از کلمه جانم استفاده میکنه.بهش گفتم من دوست ندارم جلوی من فقط رعایت میکنه.الان توی محل کارش یه همکار خانوم دارن که خیلی باهم چت میکنن و راحت صحبت میکنن و بهش میگه dear colleague
سلام صبح عالی پرتقالی.و وقتی مریضه میگه نگرانتون شدم و همش حالش رو میپرسه.من نمیدونم چجوری باهاش صحبت کنم و بهش بفهمونم از این نوع روابط ناراضیی هستم.دست خودم نیست از اون اتفاق بعد از ازدواجمون چند وقت یک بار از ترسم گوشیش رو چک میکنم و بهم میریزم.بعد پشیمون میشم یه مدت بی خیال میشم اما دوباره وقتی میرم سراغ گوشیش…
دارم دیوونه میشم یه پسر شش ساله دارم که تین ناراحتیم داره روی رفتارم با پسرم هم تاثیر میذاره.همسرم خیلی از کلمات عاشقانه برام استفاده میکنه واز نظر جنسی خیلی گرم هست اما من اصلا حس خوبی ندارم و توی ابراز احساساتم اکراه دارم و همش حس میکنم به دروغ میگم بهش که دوسش دارم.بلد نیستم بهش بگم از رفتارش ناراحتم بدون اینکه تنشی به وجود بیاد.راستی به خاطر مسائل مالییک بار باهم صحبت میکردیم گگفت من خیلی توی فشارم از زندگیم راضی هستم اما اگه تو نبودی خیلی راحت تر بود شرایط
این حرفشدلم رو شکست اما به روش نیاوردم
راستی همسرم اصلا نمیدونه که من از چت کردن هاش خبر دارم و من یواشکی گوشیش رو چک کردم😞😞 ترو خدا کمکم کنید و راهنمایی بهم بدید🙏🙏🙏
سلام به شما دوست عزیز
قابل درک هست که این شرایط برای شما با فشار روحی زیادی همراه شده است اما عزیزم بهتر بود در همان دوران عقد ای مسئله را جدی تر در ظر می گرفتید و در این مورد با همسرتان صحبت می کردید چون این امکان وجود ندارد که شما دائم همه خانم ها را از اطراف ایشان حذف کنید .
در هرصورت همسر شما نیاز است که بدانند در این مورد احساسات و دیدگاه شما چیست و خیانت از نگاه شما چگونه معنا می شود در این حالت نیز ایشان هم می توانند در مورد تغییر مسیر رفتاری و ارتباطی خود با خام های دیگر با پذیرش اشتباه بودن مسیر خود تجدید نظر کنند و میتوان امیدوار بود که این اعتماد به مرور زمان با تعهد و ثبات در تعهد ایشان بازسازی شود.
بهتر است در زمان مناسبی در احترام به ایشان بیان کنید که از این چت ها اطلاع دارید و این رفتار برای شما چه نام دارد و چه احساساتی را برایتان ایجاد کرده است در هرصورت در مسیر تعامل می توان امیدوار بود که بتوانید نتیجه گیری بهتری داشته باشید.
سلام
سلام شما میتوانید در همین قسمت سوال خود را بیان کنید و با داشتن لینک جواب را در زیر سوال دریافت کنید.
سلام من ۳۲ سال دارم۱۰ سال ازدواج کردم دوتا بچه پسر دا رم یکی ۷ساله و ۶ماهه رابطه من وشوهرم خیلی خوبه خیلی باهم سازگاری داریم ولی متاسفانه از همان اوایل ازدواج همش شوهرم میگفت من یه زن دیگه هم میخوام همیشه به شوخی ولی اونقدر داره رو این مسئله تکرار ومداومت میکنه که کم کم داره برام جا میفته نمیدونم چیکار کنم باید موافقت کنم یا نه؟
سلام به شما
ببین فاطمه جان اینکه همسر شما از این شوخی استفاده می کنند و یا اینکه تفکرات خودشان را در قالب شوخی بارها و بارها بیان می کنند این به این معنا نیست که شما باید با این مسئله کنار بیاید بهتر است در این مورد با ایشان واضح صحبت کنید که این صحبت ها برای شما با چه احساساتی همراه شده است .
در هرصورت شما نیاز است به این فکر کنید که چه سبکی از زندگی مشترک را می خواهید.
من یک خانم ۳۴ساله هستم و۱۶سال هستش که ازدواج کردم سه تا فرزند دارم دو دختر ویک پسر دارم .
شوهر من یک آدم خشن بد دهن دست بزن داردوبه همه اقوام من بی احترامی می کند
من با هر سازی که بگه رقصیدم ولی روز به روز اخلاقش بدتر می شه نمی دونم باید چی کار کنم حرف هیچ کسی رو گوش نمی کنه بدتر لج می کنه پیش مشاور هم نمی یاد ومن رو تهدید به طلاق می کنه ولی من زندگیم رو بخاطر بچه هام دوست دارم
لطفاً راهنماییم کنید
سلام به شما دوست عزیز
اینکه این شرایط برای شما و حتی خود همسرتان و فرزندانتان با مشکلات و فشارهای روحی زیادی همراه شده است یک امر قابل پیش بینی می باشد چون در مسیر زندگی پر تشنج فشارهای روحی برای تمام اعضای خانواده زیاد می باشد .
اما موضوع مهمی که وجود دارد این است که تنها با سکوت و یا اینکه شما هرکاری ایشان می خواهد انجام بدهید و حتی نادیده گرفتن و گذشت زمان به تنهایی این مشکلات رفع نمی شود چون بعد شخصیتی و رفتاری همسرتان در این ۱۶ سال به گفته خود شما همین بوده است خب این نشان میدهد که این سبک رفتاری ایشان تثبیت شده می باشد و بر مبنای یک ناراحتی و یا اتفاق خاص و چندبار به تنهایی رخ نداده است و در این مورد نیاز است که ایشان نیز در اولین گام اشتباه بودن مسیر رفتاری خود را بپذیرند و بخواهند تغییری ایجاد کنند تا شما و در کنار آن روان درمانگر به ایشان برای بهبود مسیر ارتباطی و رفتاری بتوانند کمک کنند.
اما اگر ایشان حاضر به مراجعه به روانشناس نیستند خب بهتر است خود شما برای بررسی دقیق تر این شرایط و بهبود شرایط روحیتان مراجعه کنید تا بتوانید با شناخت بهتر خودتان و همسرتان و مسیر زندگی مشترکی که طی می کنید در مورد ادامه مسیر و یا حتی جدایی به عنوان یک گزینه تصمیم گیری کنید.
دقت داشته باشید که تنها بودن پدر و مادر در زیر یک سقف برای رشد فرزندان کافی نیست چون روابط بین والدین در شرایط روحی آنها تاثیر زیادی دارد و همچنین آنها به عنوان الگوهای اولیه آنها محسوب می شوند و احتمال اینکه این مسیر تعاملی ناقص به عنوان راحلی برای حل مشکلات در آنها نیز شکل بگیرد وجود دارد.
حتی در صورت ادامه زندگی مشترک شما می توانید با بهبود شرایط روحی خودتان یک مسیر تعاملی متعادل تر با همسرتان ایجاد کنید که حداقل از کتک خوردن شما جلوگیری شود و در کنار آن که بتوانید به عنوان یک الگوی سالم در کنار فرزندانتان باشید.
سلام من خیلی تنهام وخیلی افسرده ام حتی انرژی مشاوره رفتن رو ندارم قدرت بیانش رو ندارم ار اینکه نه بشنوم من تنهایی اجازه بیرون رفتن رو حتی ندارم احساس اسیربودن رو میکنم دوست و کسی رو ندارم باهاش حرف بزنم میخوام با تمام وجودم فریاد بزنم من ۷ساله ازدواج کردم پسر ۴ساله دارم شوهرم تحقیرم میکنم میگه ارزش نداری تو چیکاره ای..ب حرفاش فکر نمیکه هر بار دلم میشکنه دهن بینه خاتواده همسر دخالت میکنن تودجمع خانواده همسرم من نباید حرفی بزنم ک خانوادهاش نکنه ناراحت کنم اصلا برام ارزش قایل نیست همه چیو ب من ترجیح میده من قبل ازدواجم ب تنهایی هرجایی دوست داشتم میرفتم ازاد بودم ازهمه لحاظ ،انگار وارد یک دنیای دیگه شدم حتی ی جوری شدم توان تصمیم گیری وازدست دادم جلوی چشم بچم خیلی دعوام میکنه حرف زشت حتی بعضی وختا کتک …من نمیدونم چیکار کنم حالم خیلی بده کسیم ندارم بهش تکیه کنم ن دوست ن خانواده
سلام به شما دوست عزیز
قابل درک است که این شرایط برای شما با فشار روحی زیادی همراه شده است اما تا زمانی که شما نخواهید برای زندگیتان حرکت کنید این شرایط می تواند حتی سالها ادامه پیدا کند و روز به روز نیز هم شرایط روحی شما با مشکلات بیشتری مواجهه شود و هم زندگی مشترکتان.
بهتر است در اولین گام برای بهبود شرایط روحیتان گام بردارید در این مسیر بهتر است به روان پزشک مراجعه کنید و مقداری دارو در دوز کم مصرف کنید تا میزانی سطح انرژی شما افزایش یابد اما موضوع مهم در کنار آن گذراندن دوره روان درمانی می باشد اگر امکان مراجعه حضوری ندارید از مشاوره تلفنی استفاده کنید در کنار بهبود شرایط روحی می توانید در مورد زندگی مشترکتان نیز تصمیم گیری بهتری داشته باشید در هرصورت این میزان از محدودیت ، کتک زدن، تحقیر کردن ، حرف های نامناسب زدن مواردی نیست که تنها با گذشت زمان رفع شود و شما نیاز است بر مبنای شناختی که در این ۷ سال کسب کرده اید و سازندگی که زندگی مشترکتان برای شما و فرزندتان دارد در مورد ادامه یا حتی جدایی تصمیم گیری کنید.
درود بر شما دوست عزیز،
من یه خانم چهل ساله هستم که دوازده ساله ازدواج کردم. به شدت احساس یأس و سرخوردگی میکنم و بخاطر اینهمه سالی که مفت ازدست دادم از خودم متنفرم. همسر من یک انسان خودخواه متکبر بی احساس هستش که در دوازده سال گذشته هرگز منو ندیده و آدم حسابم نکرده. از بس بهم بیاعتنایی و بی محبتی کرده که حسابی تلخ و ناخوشایند شدم. خیلی افسره و داغونم از خودم و دنیا بدم میاد حوصله زندگی ندارم و حس پوچی و بیهودگی میکنم. اینقدر تو این سالها توسری خوردم و آدم حساب نشدم که کلا حس اعتماد بنفسمو از دست دادم. به هرکسی تو هرموقعیتی اجازه میدم بهم توهین کنه و ناراحتم کنه. توان دفاع از خودمو ندارم دیگه و راستشو بخواید اصلا حوصله ندارم با دیگران بحث کنم. یه جورایی انگار مُردم و فقط بهم اجازه داده شده مثل یه مرده متحرک زندگی کنم که بتونم کارکنم و پول دربیارم و دیگرانو خوشحال کنم. برا خودم تاحالا هیچکاری نکردم نمیدونم چرا تبدیل به همچین آدمی شدم که یه سرسوزنم براخودم ارزش قائل نیستم. زندگی جنسی من کاملا پوچ و بی معنیه و دوازده ساله که از دید من همچین چیزی تو زندگی مشترک من وجود نداره و برعکس بجای اینکه بهم انرژی و رضایت بده حس بدبختی و بیچارگی و ناتوانی بهم میده. الانم که بعد از اینهمه سال به این نتیجه رسیدم که باید این بدبختیو تمومش کنم، جراتشو ندارم انگار. روم نمیشه بهش بگم دیگه نمیتونم ادامه بدم. از حرف مردم میترسم. از طرز فکرشون در موردم وحشت دارم و یه جورایی حس میکنم که موفق نمیشم جدا بشم و به مشکل میخورم. اصلا توانجنگیدن و روبرو شدن با مشکلات رو ندارم! لطفا راهنماییم کنید و بگید چکار کنم که موفق بشم این عذابو تموم کنم. شاید منم بعد از اینهمه سال به آرامش رسیدم و احساس خوشبختی کردم…
مرسی که تونستم اینجا کمی ازمشکلاتی رو بنویسم که سالها عذابم میدن.
سلام به شما باران جان
تجربیات شما از زندگی مشترک با فشار روحی زیادی برای شما همراه شده است و خب این شرایط روحی تاثیر زیادی بر تصمیم گیری های شما و مسیرهای ارتباطی شما خواهد داشت .
در این مسیر بهتر است که در اول برای بهبود شرایط روحی خودتان اقدام کنید در این حالت می توانید رد شرایط روحی بهتری با بررسی مسیر زندگیتان و شرایط زندگی مشترکتان و حتی هدف هایی که از طلاق دنبال می کنید برای ادامه زندگی مشترک و جدایی تصمیم گیری داشته باشید.
بهتر است از سرزنش کردن خودتان خوداری کنید چون حتما دلایلی برای دوازده سال ادامه دادن زندگی مشترک به این شکل وجود داشته است و خب شما نیز براساس همین شرایط در این مورد تصمیم گیری کرده اید و اگر حالا به این نتیجه رسیده اید که نمیخواهید به این شرایط ادامه بدهید خب می توانید با شناخت بهتر احساسات و افکار و برنامه هایی که دارید تصمیم گیری داشته باشید.
انکار و نادیده گرفتن احساسات و نیازها چه عاطفی و چه جنسی خب به مرور زمان با فشارهای روانی زیادی می تواند همراه شود و خب اینکه بیان می کنید در زمان فعلی این شرایط روحی را دارید خب قابل درک می باشد پس بهتر است که گامی در مسیر بهبود شرایط روحی خودتان بردارید.
من افسردم
سلام لطفا اطلاعات بیشتری در مورد شرایط سنی و رشدی و همچنین علایمی که دارید در اختیار ما قرار بدهید تا باهم بیشتر صحبت کنیم.
سلام با اشکر از سایت خوبتون
من یه مشکل خیلی بزرگ دارم که منو نسبت ب شوهرم و زندگیم سرد کرده من خودم اصلا ازین وضعیت راضی نیستم دلم همون روزایی ک پر از شوق بودم برای سکسمون رو میخواد ک با کارای همسرم خاکستر شده
راستش من اولین مسافرتی ک باهم رفتیم متوجه خیانت همسرم شدم ک درو قفل کرد و فهمیدم ک داره با دیدن زنای همسایه ویلا رو ب رویی خودتزضایی میکنه بعد ک فهمیدم گفتم ازت جدا میشم اما…
مورد دوم اینکه همسررمن خیلی هیزع و نسبت ب خانوما خیلی میل داره
مثلا از من میپرسه ما پسرا تو استخر از هم خجالت نمیکشیم شما چی؟
و با همین حرفامون خودتزضایی میکنه
از من میخواد که سکس چت کنیم و من از رابطم با چند مرد دیگ بگم
ما نامزدیم
این اخریا هم موقع سکسمون از من خواست که ارضای دهانیش کنم گوشیشو گرفته بود دستش ک متوجه شدم داره به عکسای ی مدل خانوم نکاه میکنه😔خیلی به هم ریختم لطفا کمکم کنید
سلام به شما مهسا جان
قابل درک هست که این شرایط برای شما با فشار روحی زیادی همراه شده است اما عزیزم در این مسیر دقت کن که شما در دوران نامزدی قرار دارید و اگر بخواهید این شناخت را نادیده بگیرید این باعث می شود که سالها با همین مشکلات در زندگی مشترکتان روبرو شوید.
این مواردی که شما بیان می کنید نشان از اختلات در گرایشات و تمیالات جنسی دارد و خب این مشکلات زندگی مشترک را پر ریسک می کند.
بهتر است د همین دوران نامزدی با مراجعه هردویتان به روانشناس ان مشکلات را بررسی کنید و حتی اگر نامزدتان حاضر به مراجعه نیستند بهتر است خود شما برای شناخت بهتر و تصمیم گیری مراجعه داشته باشید.
سلام من ۱۴ ساله متاهلم و دو فرزند دارم اوایل زندگی فهمیدم همسر مصرف دارن هیچی نگفتم بخاطر فرزند اولم ادامه به زندگی دادم بعد کم کم همه چیم رو فروخت از وسایل وزدنو…کلی دخالت ها تو زندگیم از اول بوده و هست هر چقدر به همسر میگفتم نزاریم کسی دخالت به زندگی کنه گوش نمیکرد بازم من خانوادم نمیزاشتم دخالت کنن ولی برعکس بود ایشون الان هم همسرم تمایل به حرف هام نداره اصلا انگار نه انگار که هستم تو هیچ کاری باهام مشورت نمیکنه باهاش با مهربون صبحت میکنم ولی ایشون نه اشک منو در اورده الان هم دو فرزند دارم چند دفعه هم رفته کمپ ولی بازم بخاطرش از همه کس هم چند وقت دور بودم ولی خانوادش مهمتره تا خانواده همسر لطفا کمک کنید چکار کنم
سلام به شما دوست عزیز
درک میکنم که این شرایط برای شما با فشار روحی زیادی همراه شده است اما عزیزم دقت کنید که شما تجربه ۱۴ سال زندگی مشترک با ایشان را دارید و در این زمان طولانی اگر قرار بود تغییری رخ بدهد حتما اتفاق افتاده بود پس نیاز است که شما به واقعیت ها توجه کنید و برای زندگیتان تصمیم گیری کنید حالا این تصمیم می تواند ماندن در زندگی مشترک و پذیرش این شرایط باشد و یا طلاق اما در هرصورت در این مسیر تا زمانی که همسرتان به اشتباه بودن مسیر ارتباطی خود با شما و خانواده و یا در مورد اعتیاد خود آگاه نباشند نمی توان امید به تغییر داشت .
هردوی شما برای زندگی بهتر نیاز است که در کنار احترام به خانواده ها زندگی مشترکتان را از زندگی خانوادگی جدا کنید و حریم خصوصی زندگیتان را حفظ کنید اگر بخواهید دائم خود را درگیر این موراد کنید از مسیر اصلی زندگی مشترک خارج می شوید .
در مورد دیگر اینکه شما بیان می کنید ایشان همه چیز را می فروشند خب این یعنی مدیریت و تعهد لازم در مورد شرایط زندگی مشترک را ندارند و خب این به مرور آسیب های بیشتری می تواند به دنبال داشته باشد اما سوال این است که شما با همین شناخت و با توجه به شرایط خودتان و فرنزدانتان در این زندگی مشترک آیا مایل به ادامه زندگیتان در همین شرایط هستید یا خیر؟
بهتر است در این مسیر برای بررسی دقیق تر شرایط و تصمیم گیری به صورت حضوری یا تلفنی به روانشناس مراجعه کنید.
سلام من شش ماهه زایمان کردم نمیدونم چمه حالم بده همیشه عصبیم نگرانم حوصله ندارم کم طاقتم حوصله شوخی های شوهرم رو ندارم دوست دارم همیشه تنها باشم به دور از همه حوصله هیچکیو ندارم تنها باشم همش گریه میکنم توروخدا کمکم کنید چکار کنم؟؟
سلام به شما ندا جان
در این مورد نیاز است که شرایط شما از نظر روحی مورد بررسی دقیق قرار گیرد تا بتوانیم به شما کمک کنیم اما این علایم می تواند اگر از قبل شما علایم مشابه این شرایط را نداشته باشید نشان از افسردگی بعد از زایمان باشد .
البته ممکن است که این علایم قبل از زایمان و بارداری شما نیز وجود داشته باشند و در زمان فعلی شدت بیشتری گرفته باشند گاهی عوامل بیرونی و گاهی درونی می توانند بر این شرایط روحی شما تاثیر داشته باشد اما گاهی ممکن است که شما به دلایل این شرایط روحیتان آگاه هم نباشید .
اینکه در روان شما چه چیزی تجربه می شود از اهمیت زیادی برخودار می باشد اما موارد زیر از عواملی هست که عموما در افسردگی بعد از زایمان به آنها اشاره می شود .
سابقه خانوادگی در زمینه افسردگی عمده و یا بیماری روانی اگر این سابقه را دارید بهتر است که حتما مسیر درمانی را جدی تر در نظر بگیرید .
کمبود خواب که خب با تولد کودک کاملا طبیعی می باشد و حتی از نظر هرمونی نیز بدن شما نسبت به این شرایط انعطاف پذیر تر می شود اما همراهی همسر و خانواده کمک زیادی در این مسیر می کند.
انتظارات شما درباره خودتان یا انتظارات شریک زندگیتان از شما هردوی شما نیاز است که در این مسیر باهم همراه باشید و شرایط یکدیگر را درک کنید و توقعات را متناسب با شرایط جدید در نظر داشته باشید.
عدم دریافت حمایت از طرف خانواده و یا دوستان خب این باعث می شود که فرد احساس تنهایی بیشتری را تجربه کند اما خب نمی توان بازهم برای همه دلایل یکسان بیان کرد چون بعضی از این افراد حتی با داشتن حمایت و همراهی خانواده علایم افسردگی را نشان می دهند.
استرسهای دیگر نیز میتوانند این خطرات را افزایشدهند از قبیل: اسـترس هیجانـی: بعـد از تولـد نـوزاد، زنـان احتمـاال احسـاس کنید.مسـئولیت زیـادی روی دوش داریـد، بـه لحـاظ فیزیکـی و جنسـی جذابیـت کمتـر یا حساس کنید، بـه سـبب تغییـرات در سـبک زندگـی خـود نگـران شـوید و یــا اینکــه بــه ســبب فشــارهای اجتماعــی کــه در زمینــه انجــام کامــل وظایـف مـادری وجـود دارد احسـاس گناهـکار بودن کنید اما شما در کنار وظیفه مادری نیاز است که به شرایط و مسیر خودتان نیز توجه کنید. در این مسیر شما و خانواده و همسرتان با
اسـترس فیزیکـی: تغییـرات فیزیکـی معمـول پـس از زایمـان عبارتنـداز تغییــرات هورمونــی، تغییــرات در وزن، خســتگی و احســاس آزردگــی و درد.عوامــل اســترس زا از قبیــل تنــش در ازدواج، از دســت دادن شــغل و یــا نبـود سیسـتم حمایتـی نیـز میتوانـد نقشـی در ایـن میـان داشـته باشـد. بــا اینکــه مادرانــی کــه کودکــی را بــه فرزنــد خواندگــی قبــول کرده انــد و همچنیــن همســران و پــدران نیــز افســردگی پــس از زایمــان را تجربــه میکننـد پس در این مسیر همراهی از اهمیت زیادی در خانواده ها برخودار می باشد، ولـی بـاور بـر ایـن اسـت کـه تغییـرات هورمونـی در طـول دوره بـارداری و بعـد از زایمـان بـه شـکلگیری ایـن افسـردگی در برخـی زنـان کمــک میکنــد. مشکالت پزشکی شما و یا کودکتان که با زایمان کاملا طبیعی هست و خب به کمک متخصص می تواند نتیجه گیری بهتری داشت پس نگران نباشید.
در این مسیر نیاز است که شما به صورت حضوری با همسرتان به روانشناس مراجعه داشته باشید هردوی شما نیاز است که آگاهانه نسبت به این مسیر پیش بروید تا در روند درمانی بتوانیم به شما کمک کنیم تا شرایط روحی بهتری را تجربه کنید و مسیر رشدی خودتان را طی کنید.
سلام ۳سال ازدواج کردم شوهرم باوسواس بودنش داره منو نابود میکنه ازطرفی هم معتاده هرموقع ک بحث میکنیم شروع میکنه به فحاشی ناموسی یا رکیک دیگ نمیتونم یک بچه دارم۲سالشه خست شدم بحث میکنه ومن مجبورمیشم ازش معذرت بخوام وهمچنین درحال خیانت کردنه من نمیدونم باید چی کارکنم لطفن کمک کنید
سلام به شما بهار جان
قابل درک هست که این شرایط برای شما با فشار روحی زیادی همراه شده است اما دقت کنید که مورادی که شما بیان می کنید از اهمیت زیادی برخودار می باشد که شامل مواردی چون ۱٫ اعتیاد ۲٫فحاشی ۳٫ خیانت می باشد که خب همه نشان دهنده بعد شخصیتی و رفتاری همسر شما می باشد و تنها با ماندن و یا معذرت خواهی بهبود پیدا نمی کند در این مسیر اگر قرار است تغییری ایجاد شود در اولین گام نیاز است که همسر شما اشتباه بودن مسیر خود را بپذیرند و مسئولیت انتخاب و رفتار خود را قبول کنند تا بتوانیم به ایشان کمک کنیم تا شرایط بهتری را تجربه کنند.
در این مسیر بهتر است در صورت امکان با ایشان به روانشناس مراجعه کنید در غیر این صورت اگر ایشان مخالف مراجعه و درمان هستند بهتر است خود شما مراجعه کنید تا با بررسی شرایط زندگی مشترکتان بتوانید در این مسیر تصمیم گیری داشته باشید .
سلام مشکلی داستم
سلام شما می توانید در قسمت نظرات در پایین صفحه با وارد کردن مشخصاتی که نیاز است سوال خود را ارسال کنید و با داشتن لینک جواب را در زیر سوال مشاهده کنید.
سلام من ۹ ماه هست با کسی رابطه ی عاطفی دارم ولی جدیدا به احساسه خودم شک کردم و بلاتکلیف موندم بعضی وقتا دوستش دارم بعضی وقتا میخوام بیخیالش بشم رابطه رو تموم کنم ما دو سال باید صبر کنیم تا ایشون شرایطش جور بشه و بتونه پا پیش بزارع من نمیدونم چیکار کنم شرایطه خانوادگی منم جوری هستش که باید زودنر ازدواج کنم
سلام من ۲۹سالمه ده ساله که ازداوج کردم ویه دختردارم متاسفانه چندوقت بعدازازدواجم فهمیدم همسرم اعتیادداره اماازاونجای ک راه برگشت نداشتم به روی خودم نیاوردم خلاصه فهمیدم اقادوزدم هست به طوری که ازجیبیب پدرم یاکیف کسی که روزمین بودوحواسش نبودهم پول میدوزدیداین منوخیلی اذیت میکردولی کاری نمیتونستم بکنم اماغیرمستقیم میگفتم که من ازدوزدی متنفرم تااینکه یه روزحالش بدشدواشکارشدکه معتاده وکلی رومخش کارکردم ودعارفت کمپ ومنم خوشحال وهرروزدعامیکردم برای سلامتیش عادت دوزدیشم کنارگذاشته بوددیگه باخیال راحت مهمونی میرفتم ترس دوزدی کردن وچرت زدنشونداشتم تااینکه پارسال دیدم تلفنی داره بهم خیانت میکنه جلوشوگرفتم ومحبتموبیشترکردم گفتم شایدمقصرمنم حتی هرچی میگفت میگفتم چشم امابازم تازگیافهمیدم بازم بهم خیانت میکنه دیگه توان جنگیدن نداشتم ده سال تحملش کردم وافسرده افسرده ام قهرکردم اومدم خونه ی بابام انتظارداشتم معذرت خواهی کنه امازنگ زده وفش میده ومیگه حق برگشت ندارم داغون داغونم چیکارکنم خواهشاجواب بدین خیلی حالم بده دوست ندارم زندگیم بهم بخوره ازطرفیم دوست ندارم باچنین ادمی زندگی کنم دخترم چی میشه
سلام به شما
ببینید عزیزم تلاش شما برای حفظ رابطه و زندگی زناشوییتون قابل تحسینه ولی عزیزم دقت کن که هر رابطه عاطفی نیاز به صرف انرژی هر دو طرف و البته تمایل هر دو برای ادامه داره و اگر شما بخواین یک تنه تمام انرژی خودتون رو برای حفظ رابطه بزارین قطعا از نظر روحی آسیب می بینید، ضمن اینکه شما تلاش کردین از اشتباهات همسرتون چشم پوشی کنید و اگر ایرادی دارید اون رو رفع کنید تا همسرتون متوجه اشتباهشون بشن و به زندگیتون ادامه بدن اما متاسفانه نه تنها همسرتون بابت زمانی که بهشون دادین از شما تشکر نکردن و برای جبران اشتباهشون تلاش نکردن بلکه مجددا این رفتار رو تکرار کردن و بعد هم کاملا حق به جانب برخورد کردن، اینکه شما تمایل دارید زندگیتون رو حفظ کنید خیلی ارزشمنده اما عزیزم دقت کنید که در کنار اهمیتی که سلامت روان فرزندتون داره قطعا سلامت روان خودتون هم اهمیت داره و متاسفانه با توجه به رفتارهای همسرتون احتمال اینکه با شروع مجدد زندگیتون، ایشون بازهم به رفتارهای نادرستشون ادامه بدن زیاده و در این شرایط آسیب زیادی به شما وارد میشه. البته که طلاق و جدایی میتونه آسیب زیادی به کودک وارد کنه اما اگر که شما با اگاهی رفتار کنید و تصمیم بگیرید و برای طلاق و جدایی تمام جوانب رو بسنجید میتونید از بروز آسیب در فرزندتون جلوگیری کنید و نیاز است این رو هم در نظر بگیرید که حضور در یک محیط پرتنش به همراه یک مادر افسرده، اسیب به مراتب بیشتری میتونه به کودک وارد کنه اما با اینحال بازهم نمیشه به قطعیت گفت طلاق بهترین و تنهاترین راهه بلکه نیاز هست که شما به صورت حضوری یا تلفتی با زوج درمانگر مشاوره و گفت و گوی تخصصی داشته باشید تا ضمن بررسی دقیق شرایط و ارزیابی سبک ارتباطی شما و همسرتون بتونیم به صورت تخصصی به شما کمک کنیم.
روانشناس
۰۲۱۸۸۴۲۲۴۹۵
سلام روزخوش
من و عشقم نزدیک۲سالع عاشق همیم چندباری خانواده عشقم تماس گرفتن برا خاستگاری اما خانواده من مخالف میکنن لطفاً راهکاری بگید بتونم خانوادم و راضی کنم
خانوادم بعدازاین ماجرا هرکاری برادوری ما انجام دادن راهی هست باتمام این مسائل راضیشون کنم؟!
سلام به شما دوست عزیز
در این مورد اطلاعات بیشتری در اخیتار ما قرار بدهید تا باهم بتوانیم بیشتر صحبت کنیم.
۱٫ هریک از شما چند سال دارید؟
۲٫ دلیل مخالفت خانوادیتان چیست؟
۳٫ معیارهای شما برای انتخاب ایشان چه ویژگی هایی می باشد؟
۴٫ واکنش شما نسبت به خانواده چگونه هست؟
سلام خسته نباشید ۱۶سالمه و با پسر همسایمون ک تقریبا دو سه ماه همسایمون بود اشنا شدم و الان یک سالو شش هفت ماه میشه ک باهمیم و واقعا عاشق همیم،نمیتونیم از هم بی خبر باشیم،از همون اولش بهم گفت منو واسه ازدواج میخواد الان ۲۴سالشه ،و گفت وقی ک من درسم تمام شد میاد خاستگاریم یعنی دو سال دیگه،الان ما دیگه همسایه نیستیم و خونمون از اونجا رفته و حتی دیگه پدرو مادرمم ار اونا خبر ندارن،وقتی ک دوست پسرم خواست بیاد خاستگاریم من چجوری باید ب مادرم اینا بگم ک این پسر همسایمون بوده و الان میخواد بیاد خاستگاریم؟چجوری بگم؟لطفا راهنمایم کنید ک مشکلی پیش نیاد ،میترسم مثلا مادرم بگه ک زشته چرا باهاش دوست شدیو این چیزا،خیلی پسر خوبیه سالمه رفیق باز نیست و واقعا عاشقمه،اهل خیانتم نیست،من خودم مادرم بهم میگه بگرد ی پسر خوبو پیدا کن و باهاش ازدواج کن لطفا کمکم کنید ک ب مادرم بگم با این پسره هستم و میخواد بیاد خاستگاریم،خانواده پسره هم درجریان هستن ک منو اون باهمیم و میخواد منو بگیره.
سلام به شما
عزیزم اگر که خانواده ایشون از ارتباط شما آگاه هستن و از آنجایی که قبلا باهم همسایه بودین بهتر هستش که مادر ایشون با مادرتون تماس بگیرن و از مادرتون برای خواستگاری اجازه بگیرن و اگر فکر می کنید که علاقه ای ندارید که مادرتون از ارتباط شما آگاه بشن نیازی نیست که مادر ایشون در زمان تماس با مادرتون اشاره ای به دوستی و ارتباط شما بکنن.
سلام
من باردار نمیشم ۷ ساله ازدواج کردیم شوهرم میگه به زبون بچه نمیخواد ولی در حقیقت من از رفتارش متوجه میشم که میخواد . قبلا تا یک سال پیش سر یه شغلی بود که ۸ شب میومد خونه ولی الان به تازگی سر شغلی هس که ۱۰ شب میاد خسته و کوفته فقط میرسه شام بخوره و دوش بگیره و بخوابه همین من کلی نق میزنم جدیدا که چرا اخه اینقد دیر میای!من تنهام حوصله آم سر میره . شغلش آزاده الان سوپر مارکت . میتونه مثلا ۸ یا ۹ هم ببنده دست خودشه ولی اینکارو نمیکنه و ترجیح میده تایم بیشتری سرکار باشه . واقعا به نظر شما من باید کوتاه بیام و تنهایی رو تو خونه تا دیر وقت تحمل کنم یا اون باید از کارش کم کنه مقداری و یکم بیشتر برای من و زندگیمون وقت بذاره!؟
سلام به شما
آرزو جان اول اینکه سعی کنید از ذهن خوانی و پیشداوری خودداری کنید و فکرهایی این چنینی مبنی بر اینکه همسرتون در مورد آن چیزی که در مورد بچه به زبون میارن صادق نیستن و ته دلشون چیز دیگه اس رو از خودتون دور کنید این افکار باعث میشه که همیشه احساس بدی نسبت به خودتون داشته باشید و احساس کنید که همسرتون به شما ترحم می کنن در عوض سعی کنید همیشه در ذهنتون قدر دانشون باشید و از این بابت که با حرفهایی این چنینی سعی می کنن احساس بد رو از شما دور کنن ازشون تشکر کنید این تغییر افکار باعث میشه که با احساس بهتری به رابطتون نگاه کنید و ارتباط بهتری با همسرتون داشته باشید و در مورد کار همسرتون باید بگم که میزان کار کردنشون عادی و نرمال هست و این طبیعی هستش که سوپر مارکت تا این ساعت کار کنه ولی در کل احساسات شما و نیاز شما به حضور بیشتر همسرتون نیز قابل اهمیت هستش و نیاز هست که در این مورد با همسرتون صحبت کنید و متوجهشون کنید که نیاز دارید زمان هایی که در منزل هستن به نیازهای شما نیز توجه کنن. ضکن اینکه نیاز هست خودتون هم در منزل محدود نکنید و برای خودتون هدفی مشخص کنید و تمرکزتون رو روی هدفتون بزارید. بیکاری و بی هدفی و ماندن شما برای تمام ساعت روز در منزل و تنهای می تونه اثرات بدی روی سلامت روان شما و البته ارتباطتون با همسرتون بزاره و می تونه باعث بشه که شما تمرکزتون فقط روی رفتارهای همسرتون باشه و به همین دلیل مدام از تنهایی شکایت کنید و نتونید رابطه ای مطلوب با همسرتون برقرار کنید بنابراین توجه به این امر اهمیت بسیار زیادی داره و نیاز هست که برای این کار اقدامات لازم رو به عمل بیارید.
سلام من همسرمو خیلی دوست دارم ولی نمیدونم چرا همش روش داد میزنم و خیلی هم گاهی موقع از دستش ناراحت میشم و شایدم در حدی که حرفای خیلی بد هم بهش میزنم و الانم بهاش قهرم و نمیتونمم ازش دور باشم و بعد دعوا خیلی دلم میخواد بغلش کنم معذرت بخوام ولی بعد که اشتی کنم دوباره تکرار میکنم الکی به یه بهانه نمیدونم چمه
سلام به شما
عزیزم شما و همسرتون چند سالتونه؟
چه مدت هست که ازدواج کردین؟
واکنش همسرتون در برابر رفتارهای شما چیه؟
جواب منم میدین؟
عالی بود
سلام.من توی یه رابطه عاشقانه هستم.شروع این عشق برمیگرده به حدود ۷ سال پیش اما الان ۲/۵ ساله که باهم درارتباطیم.من ۲۱سالمه و عشقم ۲۳.توی عاشقی مشکلی نیست چون برای هم میمیریم ولی الان دوساله که وقتی جوش میاریم شدیدا حرمت میشکنیم. خودمون هم ازاین مساله بشدت درعذابیم.البته این حرمت شکستن فقط توی رابطه مجازیه و تاحالا حضوری حرمت نشکستیم.چکار کنیم که اون حرمت برگرده ؟ما نمیخاییم ک این بی حرمتی توی رابطه حضوریمون هم کشیده بشه
سلام وقتتون بخیر من در حال حاضر ۱۷ سالمه دوسال پیش طی اتفاقاتی با فردی آشنا شدم و بهم علاقه پیدا کردیم اسمش امیر حسینه. کم کم خانواده ها رو درجریان گذاشتیم.به خاطر اینکه داخل یک شهرستان زندگی میکنیم همه اینجا هم دیگه رو میشناسن قرار شد بذاریم ۴ سال بگذره و بعد حرف عقد و این حرفا بیاد وسط. هفته ای یک بار یه جایی قرار میذاشتیم با خونداده هامون میرفتیم بیرون تا ما همدیگه رو ببینیم و بیشتر باهم آشنا بشیم کم کم روابطمون خیلی خودمونی و زیادتر شد منم همچنین خیلی بیشتر با امیر صمیمی تر شدم و پاش تا خونمون هم باز شد و هرشب یه دو ساعت میومد خونمون و میرفت تا باهم یکم حرف بزنیم. اون طبعش خیلی تند و اتیشیه ولی من یکم سردم خیلی زود با کسی گرم نمیگیرم هر چی بیشتر از رابطمون میگذشت بیشتر باهام راحت میشد تا اینکه ازم درخواست رابطه جنسی کرد ولی خب ما هنوز بهم محرم نبودیم. من اولش خیلی سخت مخالفت کردم اونم چیزی نگفت تا بعد از چند وقت دوباره ازم درخواست کرد. متاسفانه منم سنی نداشتم و به خاطر اینکه از دستم ناراحت نشه باهاش موافقت کردم😔 از این ماجرا گذشت تا اینکه یه مشکلاتی به وجود اومد و این شد که امسال تابستون قرار شد بیان خواستگاری. همون شب سر مهریه و این حرفا پدربزرگم با خانواده اونها دعواشون شد(مادر و پدرم راضین با این وصلت ولی چون گفتم به خاطر اینکه داخل یه شهر کوچیک زندگی میکنیم نمیتونیم اونها رو در جریان نگذریم یه مشکلاتی داریم داخل خانودده که نمیشه رو حرف پدربزرگم حرف زد) الان حدود ۸ ماهه که یه صیغه محرمیت خوندیم و یواشکی میریم و میاییم تا پدربزرگم راضی بشه. امیر خیلی با من و خانوادم راحته طوری که به عنوان پسر این خانواده پذیرفتنش. یه اخلاقیات بدی داره که شدید منو رنج میده. اون عادت داره فیلم پورن میبینه ۵ بار تا حالا سر این موضوع باهم بحثمون شد و هر بار گفت دیگه این کار رو نمیکنه ولی بازم انجام داد. الانم متوجه شدم که فیلم میبینه ولی دیگه به من نمیگه چون قبلا که میگفت خیلی از دستش عصبانی میشدم و دعوامون میشد. تا زگیاهم شدیدا شروع کرده به دروغ گفتن و فکر میکنه که من متوجه نمیشم. تا اینکه دیشب با خونوادم و من دعواش شد سر اینکه پس کی میخواهد مشکل ما حل بشه. باهم جرو بحث کردیم یکم و من بهش گفتم خیلی اخلاقت بد و زننده اس. وقتی که عصبانی میشه دیگه نمیفهمه چی داره میگه، گفت من همینم بشین فکرات رو بکن بهم بگو تصمیمت رو و چند بار تا دم در رفت میخواست بره نمیتونست. اومد پیشم نشست خواست دستهامو بگیره داد زدم سرش پاشد که بره صداش کردم برگشت. من الان اصلا دیگه بهش اعتماد ندارم نم دونم چیکار کنم، اصلا نمیتونم فراموشش کنم و ترکش کنم. این اخلاقیتش این کارهایی که کرده داره تو مغزم رژه میره.لطفا کمکم کنید چیکار کنم تا خوب بشه و من بتونم بازم بهش اعتماد داشته باشم.
سوال شما با نام کاربری مهسا جواب داده شده است.
سلام به شما مهسا جان
ببین عزیزم شما در اوج نوجوانی وارد یک رابطه شده اید که محدودیتی برای آن وجود نداشته است و رابطه شما از حد یک رابطه دوستی نیز فراتر رفته است و اگاهی خانواده ها نیز مدیریت لازم را بر این موضوع نداشته است چون وقتی این آقا هر شب در منزل شما باشند دیگر این رابطه دوستی نمی باشد و شناختی شکل نمی گیرد و بیشتر به دوران نامزدی و عقد شبیه می باشد مخصوصا اینکه بیان می کنید باهم رابطه جنسی نیز داشته اید .
در این مسیر پنهان کاری بیشتر ایشان می تواند به دلیل واکنش های شما باشد اما در این مسیر اگر شماها نتوانید با تعامل موثر مشکلات را حل کنید و بخواهید با قهر ، عصبانیت و یا پنهان کاری پیش بروید این مشکلات می تواند در آینده با ازدواج نیز شدت بیشتری پیدا کند.
در این مسیر پیشنهاد کن به شما این است که فعلا در احترام بیان کنید که نمی خواهید رابطه جنسی را تجربه کنید و در این مسیر شما و این آقا برای مشاوره پیش از ازدواج اقدام کنید تا سن رشدی هردوی شما ، سبک تعاملی ، معیارها ، نوع تعامل در مشکلات ، سبک شخصیتی و رفتاری و…. ارزیابی شود و بتوان کمک کرد تا بتوانید تصمیم گیری بهتری داشته باشید .
سلام من۱۹سالم وقتی۱۷سال بودم در تمرین بازیگر نمایش بودم وبعد ۷ماه از اون گروه زدم بیرون بعد دو ماه یه پسر پیام داد احوال پرسی یکی از پسر های بازیگری بود که حدوداً از من ۳ماه بزرگ تر هست گفت که از نجابتم اخلاقم رفتارم سنگینیم خوشش آمده که میخاد پاپیش بزار من هم گفتم باید فکر کنم و با خانواده مشورت کنم اون هم قبول کرد بعد از ۷ماه فکر با خانواده مشورت کرد قرار شد تمام شرایطمون قبول کنه و بعد دو سال بیاد خواستگاری و دو خانواده از ارتباط تلفن ما خبر دارن و راضین و نمیگم کاملآ و ا حدودی به شرط های هم دیگه احترام گذاشتیم دعوا میکنیم و اشتباه های هم دیگه رو میپزیریم ولی یه مشکلی هست که من اذیت میکنه و واقعاً پسر بدی نیست حتی تحقیق هم درموردش کردیم فقط خیلی سوال میکنه خیلی بیش از حد سوال میکنه دیونم کرده یه مدت طولانی ترک کرد این عادت ولی الان دو بار برگشت این بار دوم بریز سوال میکنه بعد مشکل دومش این وقتی بینمون دعوا میشه من نمیتونم زود ببخشم ولی تو نیم ساعت معذرت خواهی میکنه میبخشه و به بار من دو روز قهر بودم بد اخلاق باهاش بودم که خیلی عصبی شد خیلی حرص خورد یعنی پیش از حد عصبی شد فش نداد داد هم نزد فقط گفت چته با خم چرا اینجوری میکنی یکی دیگه میخای بگو شاید هم یکی پای من که مجبورت نکردم به ازدواج اینجوری گفت بهم واقعا من نمیدونم چی بگم بعد تا حد حدودی واسم آزادی گذاشته مثلا میگه میتونی درس بخونی کار کنی گواهی بگیری نمایش بازی کنی بری بازار تنهایی ولی باید حجاب کامل داشته باشی و بی دلیل نری بیرون این یعنی شکاک یا بد اخلاق نمیدونم واقعا خیلی گیج شدم خیلی باهاش دارم بد اخلاقی میکنم دودله چون همش فکر میکنم اون با د بین شکاک از این چیزا شاید هم غیرتی باشه خبر ندارم حتی بهم میگه تو جمع پسر دختر هر چقدر دلت خواست بگو بخند با صدای بلند ولی در تنهایی با پسر هیچ وقت این کاررو نکن دوست ندارم کسی راجبت بد فکر کنه خیلی کلافه خستم دارم دیونه میشم ۳ماه دیگه قرار بیاد خواستگاری حتی باهم رفتیم بیرون
سلام به شما دوست عزیز
احساساتی که شما دارید قابل احترام هست اما عزیزم دقت کنید که شماها در اوج نوجوانی به امید آینده و اینکه شرایط همان گونه می شود که می خواهید وارد یک رابطه به امید ازدواج شده اید و خب این در این شرایط سنی می تواند با درگیری فکری زیادی برای هردوی شما همراه شود .
در اول اینکه هنوز هردوی شما ۱۹ سال دارید و خب سوال مهم این است که جز رشد جسمی و جنسی که تجربه می کنید آمادگی پذیرش زندگی مشترک و تعهد های آن را دارید چون نیاز است که هردوی شما به هویت کامل تری رسیده باشید تا بتوانید مسیر زندگی موفق تری را تجربه کنید .
در مورد دوم اینکه خب شما از سوال کردن های زیاد و گذاشتن مرز و حدود مشخص در انتخاب ها و روابط صحبت می کنید خب در این مورد نیاز است که حتما بعد شخصیتی و رفتاری ایشان و شما مورد بررسی قرار گیرد تا بتوانیم در این مورد نظر دقیقی بیان کنیم . اما حتی اگر ایشان را شکاک در نظر نگیریم چون در هرصورت هر فردی برای انتخاب فرد مقابل یک سری ویژگی و شرایط دارد خب سوال این است که شما با همین شرایطی که برای شما قرار داده اند می توانید سازگار شوید و برای شما هم مورد پذیرش می باشد؟ چون در هرصورت با ازدواج این محدودیت ها تغییر نمی کند و حتی می تواند شدت بیشتری هم پیدا کند و خب شما نیاز است از خودتان سوال کنید می توانید با همین درخواست ها و توقعاتی که از شما دارند به مسیر زندگی مشترکتان ادامه بدهید؟
در مورد سوم بحث و دعوا در یان همه ارتباطات وجود دارد اما خب اینکه هریک از شما چگونه به این مشکلات پاسخ می دهید و نوع برخورد شما ها چگونه می باشد اهمیت زیادی دارد و در نتیجه گیری که دارید تفاوت زیادی خواهد داشت.
در این مسیر بهتر است که قبل از تصمیم گیری برای ازدواج باهم برای مشاوره پیش از ازدواج مراجعه کنید تا هم این مشکلات و هم شرایط رشدی هردوی شما برای وارد شدن به زندگی مشترکت بررسی شود و در کنار اینکه با شناخت بهتر نسبت به خودتان و فرد مقابل در این مسیر تصمیم گیری کنید.
سلام خسته نباشید من یه سوالی دارم اگر کسی پیش از حد عصبی بشه و شروع میکنه به تهمت زدن و بد بینی کردن یه طرف مقابل و فکر میکنه سرش کلاه رفته در حین عصبانیت پیش از حد فقط چ شخصتی اخلاقی هست ؟…
سلام به شما دوست عزیز
خب بر اساس کلیات نمی توان در مورد بعد شخصیتی یک نفر نظری بیان کرد اما خی تهمت زدن، اینکه فرد مقابل شما دائم و در همه شرایط نه تنها عصبانیت رفتارهای کنترل گری یا شک و سوء ظن داشته باشند و یا احساس کنند دیگران می خواهند به او آسیب وارد کنند خب این می تواند نشانه های از افکار پارنوئید باشد البته بازهم بیان می کنم که نمی توان بر مبنای کلیات در این مورد نظری بیان کرد و نیاز است که حتما شرایط روحی و شخصیتی ایشان مورد بررسی دقیق قرار گیرد.
بیاعتمادی و شکاک بودن نافذ و فراگیر نسبت به دیگران به طوری که انگیزههای افراد را شرارتآمیز تلقی کند. این حالت باید از اوایل بزرگسالی شروع شده باشد و در زمینههای مختلف به چشم بخورد، از علائم این بیماری میتوان به شک داشتن ضرر رساندن دیگران به بیمار اشاره کرد.
این بیماران فقط شک و تردیدهای خاص خودشان را قبول دارند و به هیچ وجه با دلیل و منطق نمیتوان این بیماران را راضی کرد و همیشه با عقل و منطق در ستیز اند. ذهن و فکر بیماران پارانوئید مدام درگیر شکی اثبات نشده در مورد وفاداری یا قابل اعتماد بودن دوستان و اطرافیان است؛ به دلیل ترسی ناموجه از اینکه اطلاعاتی را که به دیگران میدهد، ممکن است مغرضانه علیه خودش به کار ببرند از اطمینان کردن به دیگران خودداری میکند و در پس اظهار نظرهای بیغرضانه یا اتفاقهای بیخطر، معانی تحقیرکننده یا تهدیدکننده پنهانی مییابد.